بیهوده مرگ به تهدید
چشم میدراند...
ما به حقیقت ساعتها
شهادت ندادهایم
جز به گونهی این رنجها...
که از عشقهای رنگین آدمیان به نصیب بردهایم...
چونان خاطرهای هریک
در میان نهاده
از نیش خنجری با درختی...
افسانه های سرگردانیت ای قلب دربدر
به پایان خویش نزدیک می شود...
...
احمد شاملو
نظرات شما عزیزان:
چشم میدراند...
ما به حقیقت ساعتها
شهادت ندادهایم
جز به گونهی این رنجها...
مرسی
روزگار ...
قفس ...
خیال ...
آمدم اما ...
شهریار ایران ...
خوابی و خماریی ...
مزار ...
خوش می روی بر بام ما ...
سکوت هم ...
مژده بده ...
دو قدم مانده که پاییز به یغما برود
دزدیده ایم یک سیب ...
امیدی به وصال تو ندارم ...
ندانم کجا می کشانی مرا...
به خاک من گذری کن ...
من و تو ...
ندارم به جز از عشق گناهی ...
چون بمیرم ...
من ساقی دیوانه ام ...
سایت ماه اسکین طراح قالب وبلاگ رایگان با امکانات عالی